

مشت مالچی عارف اثر و.س.ناپیل
داستان جوان هندی ای به اسم گالش که کم و بیش درس خونده. کتابای زیادی رو نصفه و نیمه میخونه و احساس باسوادی میکنه. ادم تن پروری که برای سال های طولانی تن به هیچ شغل و کاری نمیده و مدام میگه که میخواد کتاب بنویسه. بالاخره یه روز با گلچین کردن جملات کتابای مختلف، کتابی مینویسه که موفقیتی هم کسب نمیکنه. به مشت مال دادن روی میاره اما توی اون کار هم ناموفقه. بالاخره یه روز تصمیم میگیره اسم عارف رو روی خودش بذاره و به درمان روحی مردم کمک کنه. درحقیقت رمالی!!! توی اینکار شدیدا موفق میشه و شهرت و ثروت هنگفتی به دست میاره. بعدها وارد سیاست میشه، نماینده ی مجلس و حتی عضو دولت میشه!
کتاب جالبی بنظرم اومد.شاید حقیقت خیلی از سیاستمدارایی باشه که صرفا با شانس و زرنگی به مقاماتی میرسن که هرگز لایقش نیستن. سبک نگارش خاصی هم داره. غلط های املایی و نگارشی عمدی که به نوعی اون حال و هوای روستایی بودن و بی سوادی شخصیتای داستانو نشون میده. بعضا غلط های دستوری ای که نشون میده شخصیت های هندی داستان، به سختی و با غلط انگلیسی صحبت میکردن.
جملاتی از کتاب:
- هرگز آنچیزی که میخواهیم باشیم نیستیم، بلکه چیزی هستیم که باید باشیم.
- این جور حرفهاس که علم تفکر مرد را خراب میکنه. یعنی نمی بینی من از کله سحر تا بوق سگ فکر میکنم و فکر میکنم. همه اینجور فکر میکنند که این تکه کاغذ مهمه. این نیست که آدم را لیسانس میکنه. چگونگی یاد گرفتن، چقدر آدم دلش میخواهد یاد بگیرد و چرا میخواهد یاد بگیرد، این هاست که آدم را لیسانس علوم میکنه.
مملکت ما از این دست آدم ها زیاد داره ... کسایی که سطحشون در حد حمالی هم نیست ، اما ماشین زیر پاشون به اندازه ی کل عمر ده تای ماها میرزه
دیدگاه ها [ ۶ ]